پريساپريسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
پدرامپدرام، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پريسا و پدرام سلیمانی

باز اومدیم بعد از یه مدت نسبتا طولانی

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن گردشـــی در کوچــه باغ راز کن هر که عشقش در تماشا نقش بست عینک بد‌بینی خود را شکسـت من مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌ام درد را افکنـــده درمـان دیـــده‌ام دیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـها می‌تپــد دل در شمیــــم یاسها زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست زندگی باغ تماشـــای خداســت گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود می‌تواند زشــت هم زیبا شــود حال من، در شهر احسـاسم گم است حال من، عشق تمام مردم است! زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا ...
30 دی 1392

مامان تنبل

يه مدت نبودم يعني ميومدم يه سر ميزدم و ميرفتم چند دليل داشت يكيش رفتن باباي پريسا به كربلا بود كه ما هم ديگه خونه نبوديم و رفتيم خونه مامان جون و مادر شوهرم . وقتي هم باباي پريسا از كربلا اومد همراه خودش ويروسه سرماخوردگي رو سوغات آورد كه منم بي نصيب نموندم و حسابي سرماخوردم مطمئنم يه ويروس عجيب بود چون كاملا ريه هام رو نشونه گرفت و اصلا تب و گلو درد نداشتم فقط يه صداي خشن پيدا كرده بودم با سرفه هاي عجيب و غريب كه دكتر گفت يه نوع برونشيته كه بعد از دوا و درمون كردن و خوردن يه عالمه قرص و شربت، دوباره يه مريضيه ديگه اومد سراغم كه حالتهاي مشابه ويار بارداري كه حالت تهوع داشتم و حوصله هيچ كاري رو نداشتم طوري كه ظرفهام رو دو روز نشسته بودم و خون...
25 دی 1392
1